درباره وبلاگ
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هم نفس و آدرس 60523348.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 24
بازدید کل : 2110
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

هم نفس
یک شنبه 20 شهريور 1398برچسب:, :: 17:24 ::  نويسنده : هستی       

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو



یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو



تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند



صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

 



دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 10:50 ::  نويسنده : هستی       

 

 

ای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی

دعوت ما بوده ای، مهمان مردم می شوی ؟!!!

 

*******

 

از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست

نیمه جانی است درین فاصله قربان شما

 

*******

 

کجایی ای رفیق نیمه راهم

که من در چاه شبهای سیاهم

نمی بخشد کسی جز غم پناهم

نه تنها از تو نالم کز خدا هم

 

*******

 

 

درسکوت دادگاه سرنوشت

 

 

عشق برما حکم سنگینی نوشت

 

 

گفته شد دل داده ها از هم جدا

 

 

وای بر این حکم و این قانون زشت

 

*******

 

 

 

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود

 

 

عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود

 

 

شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر

 

 

مهربانی حاکم کل مناطق می شود

 

 

 *******

 

دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟

 

 

من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟

 

 

ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد

 

 

با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟

 

 *******

 

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

 

 

بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

 

 

                              تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه

 

 

                               چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب

 

 

*******

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

 

 

با اشک تمام کوچه را تر کردم

 

 

وقتی که شکست بغض تنهایی من

 

 

وابستگی ام را به تو باور کردم

 

 *******

 

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته

 

 

شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته

 

 

من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی

 

 

ساحلم شو ،غرق گشتم بی تو در شبهای مستی

 

 *******

 

آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد

 

 

کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد

 

 

یا نمی داد به تو این همه زیبایی را

 

 

یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد

 


 



دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 10:26 ::  نويسنده : هستی       

سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!! خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!! دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد : " دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند !!

 



دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 10:23 ::  نويسنده : هستی       

درشهرعشق قدم ميزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خيلي تعجب کردم تاچشم کارمي کردقبربودپيش خودم گفتم يعني اين قدرقلب شکسته وجودداره؟يکدفعه متوجه قلبي شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهاي روي قبرراکنارزدم که براش دعاکنم واي چي ميديدم باورم نميشه اون قلبه همون کسيه که چندساله پيش دله منو شکسته بود

 

 

 



دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 10:21 ::  نويسنده : هستی       

واسه شكستن يه دل فقط يه لحظه وقت مي خواد.اما واسه اينكه از دلش در بياري

شايد هيچ وقت فرصت نداشته باشي...

ميشه مثل يه قطره اشك بعضي ها رو از چشمت بندازي ، ولي هيچ وقت نمي توني جلوي اشك وبگيري كه با رفتن بعضي ها از چشمت جاري ميشه

 

 

 



دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 10:20 ::  نويسنده : هستی       

روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...

 

 



دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 10:18 ::  نويسنده : هستی       

دختره از پسره پرسيد من خوشگلم؟گفت نه .گفت دوستم داري؟گفت نوچ؟گفت اگه بميرم برام گريه ميکني؟ گفت اصلا؟دختره چشماش پر از اشک شد. هيچي نگفت:پسره بغلش کرد گفت:تو خوشگل نيستي زيبا ترين هستي.تورودوست ندارم چون عاشقتم. اگه تو بميري برات گريه نميکنم چون من هم می میرم

 

 



دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 10:15 ::  نويسنده : هستی       

 

اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم

اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم

اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم

اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم

اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود

اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم

اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم

اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم

اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید

اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم

اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم

اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم

 

 



یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 17:31 ::  نويسنده : هستی       

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر



پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد! 



یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 17:28 ::  نويسنده : هستی       

شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.

از دور مواظبش بود…

پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،

شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.

دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...



گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.

با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.

و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…

نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه  



صفحه قبل 1 صفحه بعد